در حال یادگیری ام ...
من راه افتادم، با رویایی در سر.
هر قدم، یه کشف جدید؛ هر توقف، یه درسه.
اینجا چند تا از رد پاهای مهم سفرمو گذاشتم؛ شاید تو هم ازش رد بشی.
🔦 «بیدار شو»
قرار نبود خاص باشه.
نه کتابی خونده بودم، نه لایفکوچی داشتم، نه صبح با نور خدا از خواب پریدم.
فقط یه روز خسته شدم.
از اینکه فقط ببینم، ولی نسازم.
از اینکه هزار تا ایده تو ذهنمه، ولی یه دونهشم اجرا نشده.
از اینکه همه چیز رو «یاد گرفتم»، ولی هنوز هیچی رو «زندگی نکردم».
اون روز، اولین خط این سفر نوشته شد.
تصمیم گرفتم اینبار، فقط بخوام.
نه برای رسیدن، برای حرکت کردن.
نه انگیزه بود، نه برنامه. فقط یه حقیقت ساده:
باید بسازم. هر طور شده. هر جا که بره. حتی اگه وسط راه گم بشم.
وضعیت: ✅ انجام شده
🗺️ «نقشه نکش، راه برو»
اولش دنبال یه نقشه کامل بودم.
فکر می کردم باید همه چیزو بدونم بعد شروع کنم.
ولی فهمیدم اینجا، مسیر با راه رفتن ساخته میشه.
نه فلاتر بلد بودم، نه طراحی. نه میدونستم گیمیفای یعنی چی.
فقط میدونستم یه چیزی تو سرمه که نمیخوام خاک بخوره.
شروع کردم با هزار تا سوال، هزار تا آزمون و خطا.
یه جا کند رفتم، یه جا اشتباه. ولی افتادم تو مسیر.
دیگه دنبال نقشه نبودم، داشتم خودم مسیر می ساختم.
یاد گرفتم که مسیر، با اطمینان شروع نمیشه؛ با شروع اطمینان پیدا میشه.
وضعیت: 🟡 در جریان
🛠️ «دست به کار شو»
آموزش دیدن کافی نبود، وقتش بود که چیزی واقعی بسازم.
اولین اپ، اولین صفحه. شاید سادهترین چیزی که میشد ساخت.
ولی مهم نبود چقدر ساده است، مهم این بود که دیگه فقط تمرین نمیکردم — داشتم واقعاً میساختم.
اینجا تازه فهمیدم ساختن با دیدن فرق داره.
جایی که اشتباههات واقعی میشن. جایی که باید تصمیم بگیری، حتی اگه مطمئن نیستی.
اولش ترسناک بود. کند و پُر از سؤالات بدون جواب.
ولی هر چیزی که میساختم، یه قدم از «آرزوداشتن» فاصله گرفتم و به «عملکردن» نزدیکتر شدم.
دیگه فقط یه یادگیرنده نبودم، داشتم وارد دنیای سازنده ها می شدم.
وضعیت: 🟢 در حال اجرا
🌅 «نور افتاد روی مسیر»
یه مدت گذشته بود از شروع ساخت.
حالا دیگه یه چیزی داشتم که میتونستم نشون بدم.
یه اپ نیمهکاره، چند صفحه سایت، چندتا تجربه واقعی.
اولین بازخورد رو گرفتم. یکی گفت: «جالبه!»
یکی دیگه گفت: «بهش ادامه بده».
کمکم حس کردم مسیر تاریک نیست. فقط اولش چراغ نداشت.
داشتم جلو میرفتم، و خود مسیر داشت کمکم خودش رو نشون میداد.
برای اولین بار، آیندهای که تو ذهنم بود، دیگه یه خیال دور نبود.
شده بود یه احتمال واقعی.
وضعیت: 🔵 در حال شکلگیری
🧭 «شروع مسیر من»
کمکم فهمیدم چیزی که دارم میسازم، فقط یه اپ یا یه سایت نیست.
داشتم یه نسخه جدید از خودم رو میساختم.
وقتی محتوای سایت رو نوشتم، وقتی اولین پست لینکدینم رو زدم،
فهمیدم دارم چیزی فراتر از کد و طراحی بیرون میفرستم؛ یه صدا، یه اثر، یه مسیر.
اینجا بود که فهمیدم «یادگیری» یه بخش از ماجراست…
ولی «نشون دادن اون یادگیری»، هم شجاعت میخواد، هم داستانگویی.
دیگه فقط برای خودم نمیساختم. داشتم یه امضا خلق میکردم.
یه مسیر که بقیه هم بتونن باهاش هم قدم بشن.
وضعیت: 🟡 هویت در حال شکلگیری
📣 «صدا پیدا کن»
یه روزی فقط داشتم محتوا میدیدم، دنبال میکردم، تمرین میکردم.
حالا داشتم حرف خودم رو میزدم.
نوشتم، گفتم، ساختم و منتشر کردم ؛ با ترس، با شک، اما با جسارت.
کمکم آدمها شروع کردن جواب دادن.
یکی گفت الهام گرفتم. یکی دیگه پرسید از کجا شروع کنم؟
فهمیدم چیزی که دارم میسازم، فقط یه مسیر شخصی نیست. یه دعوت به سفره.
حالا دیگه نه فقط داشتم مسیر خودم رو میرفتم، داشتم راهی باز می کردم برای بقیه.
وضعیت: 🔊 در حال شنیده شدن
🌱 «رشد ادامهداره»
یه روزی با یه سوال شروع شد:
«میشه منم یه چیزی بسازم و اثرگذار باشه؟»
حالا رسیدم اینجا، جایی که ساختن برام شده عادت.
یاد گرفتن شده بخشی از روزم.
اشتراکگذاری شده یه نیاز ؛ نه برای دیدهشدن، برای مفید بودن.
هنوز خیلی راه مونده. هنوز هزار تا چیز هست که بلد نیستم.
ولی دیگه ترسی نیست. شک نیست.
مسیر روشنه، چون دارم توش راه میرم ، نه چون مقصد رو کامل میدونم.
این امپراطوری شاید هنوز کوچیکه، ولی زندهست.
و من هر روز دارم بهش نفس میدم.
وضعیت: 🟢 ادامهداره